@با تو تا هميشه@
¤ براي دلهاي چسپيده در سرزميني كه خورشيد عشق آن را غروبي نيست ¤
اولین نگاه عاشقانه من ، نگاه تو بود اولین لبخند ،لبخند تو.. امروز تمام بوسه هایم بر گونه هایت و ” دوستت دارم ”هایی که به تو می گفتم شیرین ترین لحظه های زندگیم بود ! و صدای تو که تا آخرین روزها آخرین صدای هر شبم خواهد بود، همواره بعد از صدای تو هیچ صدایی دیگر نخواهد بود ! امروز را هر چه بود از تو بود..
----- 17 ----- ساعت ده ساعتي ايست كه من احساسم را به سوي قلبت روانه ميكنم، كمي فقط كمي در قلبت رابه سويش باز كن باور كن جاي زيادي نميگيريد... به انتظار داشتن تو این دلنوشتهاي ساعت دهي تا چندي ورق خواهند خورد؟ جریان باد را پذیرفته ام.. هر چند باورش برايم سخت است ... سخت است ولي شايد "شهين" تو فقط سپیده دمی باشي که بر پیشانی آسمان می گذرد، و من همچنان تنهايي را دوره خواهم كرد در تمام روزهايي كه تو نيستي.. ايامي كه شبهايش آنقدر طولانی خواهد بود كه هرگز به ساعت ده نميرسند، و من ديگر براي هيچ كسي بعد از تو چيزي نخواهم نوشت ...
@دلنوشته 22 @ اي کاش امروز مرده بودم... آن وقت سهم من از تو می شد همان تنها عكس دوست داشتني... اگر مرده بودم ديگر نمي توانستم برايت بنويسم... ولي میشد قول بگيرم که بيايی... هر از چندگاهی بيايی و ميهمانم کنی به بوسه هاي كه هرگز فرصت چشيدنش را نخواهيم داشت... به صدای گرمت... می توانستم با صدای قدم های تو شادمانه تن به خاك بسپارم... کاش مرده بودم... آنوقت سهم تو از من می شد تکه سنگی که می توانستی در آغوشش بگيری... می توانستی خيال کنی شادی زندگيت زير همان تخته سنگ برای هميشه خوابيده... می توانستی تمام و کمال بخواهيم...می توانستی تمام و کمال داشته باشيم... می توانستی با قدمهايت ميهمان شوی به تنم... می توانستی مرا ببيني... آنطور که در تمام اين روزها نديدی... famey
تنهایی تلفنیست که زنگ میزند مُدام... صدای غریبهایست که سراغِ دیگری را میگیرد از من... وسعت تنهايي من ، تعداد سيگارهايست كه دود ميكنم وزير سيگاريم جايي براي خاكسترشان ندارد... دوشنبه اي سوتوکوریست که آسمانِ ابریاش ذرّهایآفتاب ندارد... تنهایی زلزدن از پشتِ شیشهایست که به شب میرسد... تنهایی دلسپردن به کسیست که دوستت نمیدارد.. کسی که برای تو گُل نمیخَرَد، هیچوقت... تنهایي اضافهبودن است در خانهای که تلفنش هیچوقت با تو کار ندارد... خانهای که تو را نمیشناسد انگار... خانهای که برای تودر اتاقِ کوچکی خلاصه شده است.. kyanosh-8/12/1390
" دلنوشتهايي براي ساعت ده 45 " تا انتهای شب که دوباره بیایی... به انتظارت می نشینم... شاید ... دستهای این روزها ی مرا... بیش از پیش بخواهی... دستهای همواره بی دروغ... و دوستت دارم های همیشه بی دریغ من... |
About
از واپسین روزها صدایی مرا میخواند صدای انتظار ... صبر چقدر برایم آشناست! گویی جنس تنش را میشناسم... سالیان سالعمرم را با آن سپری کرده م هوایش صاف است گاهگرمایش تنم را میسوزاند... پوست نازکم از حضور دائمش ملتهب شده گاه هم که بی تابیم را می بیند...از روی دلسوزی ...نم بارانی بر گلهای پژمرده دلم میریزد دوباره شادم میکند و دستم را میگیرد کمی با هم روزها و شبها را لی لی میکنیمو کمی با هم درد دل سنگ صبورم شده و دوستی قدیمی... به حضور آرامش عادت کرده ام و دستان نرمش را دودستی چسبیده ام با هم مرور میکنیم لحظه هایی را که با من سپری کرد و سپری کردیم، و به تمام آن لحظه ها میخندیم و از عبورشان شادیم ما با هم و برای هم میمانیم... Archivesخرداد 1391ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 Authorsكيانوش سليماني(فامي)Links
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump |